خلاصه داستان:
«ادوارد ويلسون» (مت دیمون) به عنوان يك دانشجوي خوشبين و مثبت در دانشگاه درس مي خواند و جذب انجمن جمجمه و استخوان مي شود. اين انجمن محلي است براي پرورش فكري و آينده سازي رهبران آينده جهان. تيز هوشي ويلسون و عظمت و خوشنامي وي و اعتمادي كه به ارزش هاي آمريكايي دارد او را بهترين كانديد براي كار كردن در اين سازمان مي كند و در جنگ جهاني دوم جذب سازمان O.S.S مي شود كه اين سازمان بعد ها باعث بوجود آمدن سازمان C.I.A مي باشد. ادوارد يكي از پايه گذاران اين سازمان بود كه محلي براي انجام كارهاي دقيق و جايي بود كه در آن به ارزش هاي ظاهري توجه نمي شد. آرزوي ادوارد به دليل وجود شك و سوء ظن مخدوش مي شود زيرا در آنجا همه چيز تحت تآثير جنگ سرد قرار مي گرفت. ويلسون كه هميشه كارهايش را بر اساس استاندارد هايش انجام مي داد تبديل به يكي از خادمين سازمان اطلاعاتي مي شود و فداكاري هايش براي كشورش در نظر همه چشم گير مي شود. وي به مبارزه با رقباي خود در سازمان K.G.B ( متعلق به شوروي ) مي پردازد و نه همسر او خانم گلاور و نه فرزندش نمي توانند جلوي او را بگيرند تا همه چيز را فداي كارش نكند ...